کد مطلب:134122 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

آیا یزید پشیمان گشته بود؟
پس از آنكه چند روزی از ورود خاندان پیغمبر به شام گذشت و مردم آن آشكارا از فرزند معاویه اظهار تنفر و انزجار نمودند بارها یزید از حادثه كربلا بیزاری جست و گناه آنرا بر گردن عبیداللَّه فرزند مرجانه افكند بخصوص هنگام حركت اسیران از شام از امام زین العابدین صریحاً عذر خواست و به آن حضرت گفت:

«خدای لعنت كند پسر مرجانه را- به خدا قسم كه اگر من با حسین می بودم هر چه از من می خواست از او دریغ نمی كردم و هر آینه مرگ را از او دفع می نمودم هر چند به قیمت هلاكت از فرزندانم بود» [1] .

در اینجا این پرسش پیش می آید كه آیا واقعاً یزید پشیمان گشته بود؟! آیا راستی این گناه ابن مرجانه بود كه حسین و یاران او را به شهادت رساند و فرزند معاویه به این عمل راضی نبود؟!

پاسخ این سئوال بسیار روشن است و تنها ممكن است افرادی ساده دل و سطحی در برابر این نیرنگ تازه دچار اشتباه شوند، با شواهد قطعی


و روشنی كه در دست است چگونه باور كردنی است كه حكومت شام از دستور گذشته خود پشیمان گشته و از علم استاندار ننگین خود یعنی همان پسر مرجانه ناراضی باشد؟!.

ما معتقدیم كه یزید نه تنها از فاجعه ی دردناك كربلا ناراضی نبود بلكه سخت مسرور و شادمان هم بود و از اینكه فرزند زیاد توانست تنها و خطرناكترین دشمن غیرقابل سازش او یعنی حسین (ع) را از میان بردارد و او را از فكر وی آسوده سازد نهایت رضایت را داشت.

ما معتقدیم كه در گذشته و حال یزید هیچگونه تفاوتی نبود و این اختلاف و تفاوت تنها برای نجات از وضع خطرناكی بود كه خاندان اسیر حسین (ع) از نظر افكار عمومی برای حكومت او بوجود آورده بودند.

عملی كه یزید در آن لحظات حساس انجام داد و گناه كشتن حسین (ع) را بر گردن فرزند مرجانه افكند كاری است كه همه ی دغلبازان ستمگر آنرا انجام می دهند، اگر اقدامی به موفقیت انجامید و خوشنامی داشت آنرا به حساب خویش گذاشته و افتخار آنرا نصیب خود می سازند، ولی اگر بدنامی داشت و آنگونه كه باید به سرانجام نرسید در اینجا گناه آن را بر عهده یكی از جیره خواران و عمال خود می نهند و خود را همچنان فرشته و پاك نگه می دارند!! این اعتقاد ما است و برای اثبات آن شواهد زنده و غیر قابل انكاری در دست است، اكنون نقل شواهد:

یك- هنگامی كه فرزند زیاد سرهای مسلم و هانی را وسیله ی دو نفر از ناپاكان مورد اعتماد خویش بسوی شام فرستاد در آنجا نامه ای به


یزید می نگارد و شرح دستگیری و شهادت آن دو شهید آزاده و پاكدل را در آن به اطلاع وی می رساند، در این نامه با آنكه عبیداللَّه هیچگونه اشاره ای به حسین (ع) و حركت آن بزرگوار به كوفه ندارد با اینحال در پاسخی كه فرزند معاویه برای او نوشت چنین نگاشت:

«ای پسر زیاد! از فرمان من خارج نشدی و همانگونه كه من دوست داشتم بودی و مانند خردمندان عمل كردی و همچون شجاعان قوی القلب حمله نمودی و مشكلات ما را كفایت كردی و گمان مرا در باره ی خود به یقین پیوستی، فرستادگان تو را نزد خود حاضر ساختم و با آنان سخن گفتم و همانگونه بودند كه تو درباره ی آنها نوشته بودی همانا به من اطلاع رسید كه حسین (ع) بسوی عراق در حركت است مراقبت كن تا دیدبانان بگماری و مردان مسلح در كمین قرار دهی و بهر كس گمان مخالفت با ما بردی او را به زندان افكن و اگر متهم به دشمنی با ما باشد او را به قتل رسان و هر روز حوادث و اخبار را برای من بنویس» [2] .

هنوز از تاریخ نگارش این نامه چند روزی بیشتر نگذشته بود كه نگرانی شدید یزید از حركت حسین بن علی (ع) بسوی كوفه ایجاب كرد كه نامه ی دوم خود را به عبیداللَّه بدینگونه نگاشت:

«بمن اطلاع رسید كه حسین بسوی كوفه آمد همانا زمان تو در میان اوقات مورد آزمایش قرار گرفت و شهر تو در بین شهرها دچار بلا گردید و


تو در بین عمال و كاركنان من مورد امتحان واقع شدی آیا در چنین شرائط مانند آزادگان كار می كنی یا به كردار بندگان باز می گردی و عبد می شوی» [3] .

در این دو نامه ناراحتی شدید فرزند معاویه را از حركت حسین علیه السلام بسوی كوفه می توان بخوبی احساس كرد، این دو نامه هنگامی به عبیداللَّه یعنی همان پسر مرجانه نگاشته شد كه آن بیچاره ی تیره بخت هنوز هیچگونه اشاره ای به حسین (ع) در نامه های خود نداشت، با اینحال حكومت دمشق برای سركوب نمودن حسین (ع) و تسلط بر وی تا آنجا شدت عمل نشان می دهد كه به استاندار كوفه می نویسد دیدبانان خود را بگمار و مردان مسلح را در كمین بدار و تنها با گمان و تهمت،مخالفین ما را به زندان بیفكن و به قتل برسان!!!

آیا درباره ی چنین فردی می توان پذیرفت كه از كشتن حسین علیه السلام متأسف است و در این گناه هیچگونه دخالتی نداشت؟! آیا راستی یزید بن معاویه دستور كشتن حسین را نداده بود و این پسر مرجانه بود كه بدون رضای او دست به چنین كاری زد!؟ اگر این چنین است پس نویسنده ی این نامه ها به پسر مرجانه كیست و این فرمانهای تند و خشن را چه كسی صادر كرده است!؟ آیا جز یزید بود كه به قول او همان پسر مرجانه را برای به زانو درآوردن فرزند پیغمبر (ص) تا آنجا تحت فشار و مورد تهدید قرار می دهد كه می نویسد یا مانند آزادگان!!! رفتار كن و یا به دوران بندگی


برگرد؟! با اینحال آیا می توان پذیرفت كه همان نویسنده ی نامه كه استاندار او به دستور وی «مانند آزادگان رفتار كرد!!!» و حسین بن علی (ع) را كشت و یاران او را هم به دستور همان نویسنده یعنی یزید در حال اسارت به شام فرستاد اكنون پشیمان گشته و از عمل زاده ی مرجانه ناراضی است و به قتل حسین (ع) مایل نبود!؟.

دو- دومین شاهدی كه به خوبی نشان می دهد اظهار ندامتهای یزید و گناه آن جنایت بزرگ را بر گردن فرزند زیاد افكندن چیزی جز یك نیرنگ تازه برای فریب دادن افكار سطحی و ساده دلان و خروج از آن بن بست عجیب سیاسی نبود، اشعار آمیخته با كفر و غروری است كه وی هنگام دیدین سرهای مقدس شهدای طف و پاكترین مردان اسلام بر بالای نیزه انشاد می كند.

ابن جوزی می نویسد: «لما جائت الرؤس كان یزید فی منظره علی جیرون فانشد لنفسه:



لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس علی رباً جیرون



نعب الغرب فقلت صح او لا تصح

و لقد قضیت من الغریم دیونی



[4] .

هنگامی كه یزید بر دیدگاه خود در «جیرون» بود سرهای شهداء را از دور بر بالای نیزه ها دیدار كرد. در آنجا این اشعار را با خود سرود «هنگامیكه این هودجها ظاهر گشت و آن آفتابها (سرها) درخشید كلاغی بانگ برداشت [5] من گفتم كه تو بانگ بر آری یا


بر نیاری من كار خود را كردم و طلبهائی كه داشتم از مدیونم (پیغمبر) باز گرفتم».

در این اشعار فرزند معاویه نه تنها با دیدن سرهای بریده ی فرزندان پیغمبر و مردان بزرگ اسلام بر بالای نیزه ها كمترین اظهار تأثر نمی كند بلكه با غروری خاص آنرا یك پیروزی بزرگ برای خود می شمرد و آنرا در شمار آرزوهائی قرار می دهد كه انجام گردیده و عملی شده است آنگاه با نهایت بی شرمی این جنایت بزرگ و كشتار وحشیانه ای كه نسبت به خاندان پیغمبر (ص) انجام داد به حساب كشته شدگان كفار قریش در جنگ بدر می گذارد و می گوید: «من طلب خود را از پیغمبر گرفتم!!» آیا درباره ی چنین مردی می توان باور كرد كه او به كشتن حسین (ع) راضی نبوده و این پسر مرجانه بود كه با فكر خود دست به این جنایت عظیم زد؟! آیا باز هم می توان پذیرفت كه فرزند معاویه به راستی از آنچه كه نسبت به دودمان نبوت و خاندان وحی انجام شده بود متأسف بوده و قلباً ملول و ناراحت گردیده بود؟!

سه- یزید بن معاویه هنگامی كه نامه ی استاندار كوفه را درباره شهادت حسین (ع)و یاران باوفای وی دریافت می كند دستور می دهد زنان و فرزندان آن حضرت را با وضعی رقت بار بشام بفرستد آنگاه خود مجلسی عظیم ترتیب می دهد و رجال و اشراف شام را در آنجا حاضر می سازد، سپس خاندان سالار شهیدان را در همان مجلس وارد می كند در حالی كه سر مقدس فرزند پیغمبر در میان طشت در برابر او قرار دارد و با چوبدستی خود نسبت به آن سر نازین اسائه ی ادب می نماید!.


آنگاه با یك دنیا غرور و نخوت از پدران و گذشتگان خود یاد می كند و آرزو می نماید كه «ای كاش آنها بودند و می دیدند كه من چگونه از فرزندان احمد انتقام گرفتم و به من می گفتند: ای یزید دست تو شل مباد»!.

او كار رسوائی و بی شرمی را در آن مجلس به جائی رساند كه علناً نبوت پیغمبر اسلام را انكار كرده و مقدسترین معتقدات اسلامی را مورد استهزاء قرار می دهد و حضرت محمد (ص) را مردی جاه طلب و شیفته ی مقام و قدرت معرفی می كند!!! ولی همین مرد با آنهمه كفر و الحادی كه از خود نشان داد و این همه پستی و فرومایگی كه از او سر زد هنگامی كه خطبه های شورانگیز و آتشین امام زین العابدین و زینب كبری علیهماالسلام اوضاع شام را دگرگون ساخت و ماهیت ننگین و كثیف دودمان بنی امیه را برای مردم دمشق آشكار نمود و كار به جائی رسید كه همگان او را سب و لعن می كردند در چنین شرائط از كشتن حسین و یاران او اظهار بی اطلاعی و تأسف می كند و گناه این جنایت را بر گردن فرزند مرجانه می افكند!!! و می گوید:

«چه می شد اگر من این رنج را بر خود هموار می كردم و حسین را به خانه ی خود می خواندم و آنچه می خواست به او می دادم هر چند این كار با شئون من و حكومتم سازش نداشت اما آنرا برای رعایت حق پیغمبر و حفظ قرابت و خویشاوندی با وی انجام می دادم»!!

راستی شگفت انگیز است! مردی كه در آن مجلس علناً و در برابر همگان


نبوت پیغمبر را انكار كرده و او را فردی جاه طلب می خواند چگونه اكنون از خویشاوندی و احترام به پیغمبر دم می زند؟!

شگفتا! مردی كه هم در «جیرون» ضمن اشعار خود و هم در مجلس شام ضم اشعار دیگرش كنیه ی قبیله ای و موروثی خویش را (كه از زمان جاهلیت در این دودمان كثیف و ننگین جای داشت) نسبت به پیامبر عزیز اسلام و خاندان پاك او آشكارا بر زبان آورده و صریحاً شهادت حسین و یاران او را به حساب انتقام از كفار و مشركینی كه در جنگ بدر كشته شده بودند می گذارد، چه شد كه یكباره اینگونه فرشته و بی گناه جلوه كرده كه خود را از كشتن فرزند پیغمبر ناراضی نشان می دهد و سخن از احترام و خویشاوندی با فرستاده ی بزرگ خداوند به میان می آورد؟! آیا آن گذشته ی ننگین و سخنان كفر والحاد این مرد گواه زنده ای نیست بر آنكه اظهارات فریبنده ی او اكنون تنها به منظور تثبیت موقعیت متزلزل خویش از نظر اجتماع و نجات از آن بن بست عجیبی است كه برای وی از جهت افكار عمومی پیش آمده؟!

نویسنده معتقد است كه یزید بن معاویه در اینگونه اظهارات خود و اظهار پشیمانی هائی كه می نمود نه تنها هیچگونه حسن نیتی نداشت و می خواست بدین وسیله نفوذ معنوی از دست رفته ی خود را بار دیگر باز گرداند بلكه شواهدی در دست است كه نشان می دهد او می خواست فاجعه ی دردناك كربلا و حادثه ی خونین طف را از راه دیگر تحریف سازد.

ابتدا حكومت شام در نظر داشت جنایتها و كشتارهای ننگین خود


را كه نسبت به خاندان پیغمبر (ص) انجام داده بود در پرده و استتار نگاه دارد و داستان را از آن صورت دردناك اصلی به صورت ساده و عادی و غیر مهم جلوه دهد، اما با تبلیغات ریشه دار و پی گیری كه كاروان اسیران در فرصت های حساس و حیاتی در كوفه و شام درباره ی حوادث كربلا انجام دادند و حقایق را بی پرده و آشكار به اطلاع امت رساندند دیگر هیچگونه امكانی برای اجرای این نقشه باقی نمانده بود یزید فكر كرد اكنون كه اجتماع اسلامی و مخصوصاً شام در جریان صحیح وقایع خونین طف قرار گرفتند پس چه بهتر كه وی ضمن نیرنگ تازه ای هم خود را تبرئه كند و هم بسیار زیركانه این فاجعه ی بزرگ را از راه تازه و مؤثری تحریف سازد و آن راه اینست كه به مردم بگوید من به این كار راضی نبودم، اما چه باید كرد «تقدیر خدا این چنین بود» از اینجا است كه می بینیم وی پس از آنكه پسر مرجانه را لعنت می كند و گناه این كار را بر گردن او می افكند در پایان سخن می گوید»... ولكن قضی اللَّه امراً فلم یكن له مرد [6] .

یعنی (اگر كار در دست من بود هر آینه مرگ را از حسین (ع) دفع می كردم هر چند به قیمت هلاكت بعضی از فرزندانم بود) اما چه باید كرد قضای خداوند اینگونه بود و قضای خدای را نمی توان رد كرد»!!

در این گفتار فرزند هند كشته شدن حسین بن علی (ع) و یاران آزاده ی او را به حساب قضا و قدر خدا می گذارد!!! و این نیست مگر آنكه می خواهد از این راه بر روی جنایتها و وحشیگریهای خویش پرده كشیده و آنرا


خواست خداوند و تقدیر او معرفی نماید.

چهار- این كه یزید بن معاویه خود دستور قتل حسین (ع) را صادر كرده بود و گناه این جنایت بیش از همه بر گردن شخص اوست حقیقتی است كه حتی بر جیره خواران و عمال حكومت او هم مخفی نیست، آنهائی كه نمی خواهند هیچ سخنی بر خلاف رضای زاده معاویه بگویند حتی آنها می دانند كه فرزند پیغمبر را كسی جز یزید نكشته و اینهمه اظهار ندامت و پشیمانیها و لعن بر پسر مرجانه تنها به منظور فریب دادن افكار عمومی و آرام نمودن هیجان شدید مردم است، این واقعیتی است كه به وسیله ی یكی از فرماندهان بزرگ كوفه به شخص او گفته شد آنهم در مجلسی كه یزید بزرگان و افسران ارتش خویش را برای تبرئه خود حاضر ساخته بود.

مرحوم سپهر می نویسد:

«یزید می خواست ذمت خود را از قتل حسین (ع) بری دارد. بزرگان شام را طلب نمود و ایشان را مخاطب داشت كه شما چنان دانسته اید كه حسین بن علی را من كشته ام یا به قتل او حكم رانده ام؟! و حال آنكه چنین نیست بلكه پسر مرجانه كشت، آنگاه سرهنگان و قائدان سپاه كوفه را طلب داشت.

شیث بن ربعی و مصائب بن وهیبه و شمر بن ذی الجوشن الضبانی و سنان بن انس النخعی و خولی بن یزید الاصبحی و چند تن دیگر حاضر شدند. یزید


نخست روی به شیث بن ربعی كرد و گفت تو كشتی حسین را و من منشور كردم قتل او را؟ گفت من نكشتم لعنت خدا بر آنكس كه كشت. گفت پس كیست قاتل؟ گفت مصائب بن وهیبه. یزید روی به او كرد و آن كلمات را اعادت نمود مصائب نیز به كردار شیث ربعی پاسخ داد بدینگونه در جواب یزید هر یك آن امر فظیع را بر دیگری می بست تا نوبت به خولی بن یزید اصبحی افتاد، متحیر بود كه در جواب یزید چه گوید خاموش ایستاد و همگان یكدیگر را نظاره می كردند كه چه چاره اندیشند. یزید بانگ بر ایشان زد كه بعضی از بعضی چاره می جوئید و پاسخ نمی گوئید؟! سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الكلمه گفتند قاتل حسین قیس بن ربیع بود یزید روی با قیس كرد و گفت تو كشتی حسین را؟ گفت من نكشتم؟ گفت وای بر شما پس كدام كس كشت؟! قیس گفت یا امیرالمؤمنین! اگر مرا امان می دهی می گویم كیست كشنده ی حسین؟ گفت بگو كه از برای تو امان است. قیس گفت حسین را نكشت الا آنكس كه رایات جنگ برافروخت و جیش از پی جیش روان ساخت. یزید گفت آن كس كدام است؟ قیس گفت واللَّه ای یزید توئی و تو كشتی حسین را». [7] .

آری این حقیقتی است روشن و همه می دانند كه كشنده حسین و صادر كننده ی فرمان قتل آن حضرت كسی جز فرزند معاویه نیست و اینهمه تشبثاتی كه اكنون به آن دست می زند تنها به منظور تثبیت وضع خویش و به دست آوردن موقعیت از دست رفته ی خود از نظر اجتماع است.


پنج- پنجمین شاهد گویائی كه نشان می دهد نوه ی بوسفیان نه تنها از عمل زاده ی مرجانه ناراضی نبود بلكه كاملا از آن خرسند و شادمان هم بود، روشی است كه او پس از فاجعه ی خونین طف نسبت به فرزند زیاد در پیش گرفت. ما در بحث گذشته نقل كردیم كه ابن اثیر مورخ بزرگ اهل سنت می نویسد:

«هنگامی كه سر حسین (ع) را برای یزید بردند از فرزند زیاد سخت مسرور شد و از عمل او خرسند گردید و صله و عطای او را زیاد نمود».

مردی كه با دریافت سر بریده فرزند پیغمبر از عبیداللَّه و عمل او سخت خشنود می شود حتی به او در برابر این خدمت!!! پاداش می دهد چگونه قابل قبول است كه بگوید: «خدا لعنت كند پسر مرجانه را او حسین را كشته و من به چنین كاری راضی نبودم؟!».

یكی از مورخین دیگر اهل سنت می نویسد:

«... انّه استدعی ابن زیاداً الیه و اعطاه اموالاً كثیرةً و تحفاً عظیمةً و قرب منزله و ادخله علی نسائه و جعله ندیمه و سكر لیلة و قال للمغن غن ثم قال یزید بدیهاً.



اسقنی شربةً تروی فؤادی

ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد



صاحب السر والامانة عندی

و لتسدید مغنمی و جهادی



قاتل الخارجی اعنی حسیناً

و میبد الاعداء و الحساد



[8] .

یعنی پس از حادثه ی كربلا یزید فرزند زیاد را نزد خود خواند و اموال بسیار و هدایای فراوانی به او بخشید و به وی قرب و منزلت داد و رفعت


مقام عطا نمود، او را ندیم خود ساخت و به وی اجازت داد تا در حرمسرایش داخل شود، شبی را یزید در كنار ابن زیاد در حال مستی بسر برد، در آن شب به نغمه سرایان گفت بنوازید و برای ما غنا بخوانید سپس خود بالبداهه خطاب به ساقی اشعاری سرود و گفت: ای ساقی! به من شرابی بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سیرآب گرداند آنگاه جام خود را پر كن و مانند همان شراب به فرزند زیاد بده- آن كسی كه صاحب اسرار و امانت من است، همان كسی كه مشكل جنگ و غنیمت برای من با دست او حل گردید، این پسر زیاد كه كشنده ی آن مرد خارجی یعنی حسین است و كسی است كه وحشت در دل دشمنان و حسد كنندگان بر من انداخت».

این داستانی است كه ابن جوزی آنرا نقل می كند و تاریخ آن بعد از حادثه ی كربلا است، پس از آنكه مدتها یزید همین زاده ی مرجانه را لعن كرده و گناه كشتن فرزند پیغمبر را بر گردن وی افكند تا بالاخره توانست شور و هیجان مردم را تسكین بخشد و نفرت و انزجار آنها را تعدیل سازد در آن هنگام در صدد برآمد از همان زاده ی مرجانه یعنی همان كسی كه تا دیروز او را لعن می كرد و خون حسین (ع) را بر گردن او می افكند. آری از همان كس در برابر آن خدمت بزرگ و حیاتی!!! كه نسبت به او و حكومت او انجام داده بود به طور شایسته!!! تقدیر كند، او را نزد خود می خواند و تا جائی او را بخود نزدیك می سازد كه بر حرمسرایش داخل می كند و اموال و تحفه های فراوان به او می بخشد آنگاه با او می نوشد و اشعاری می سراید كه در آن عقیده ی باطنی خویش را در


باره ی عبیداللَّه آشكار می كند.

یزید در این اشعار حسین (ع) را خارجی می خواند و پسر مرجانه را بخاطر اینكه كشنده ی حسین (ع) است مورد تحسین قرار می دهد!!! آیا با اینحال می توان باور كرد كه فرزند معاویه براستی از عمل خود پشیمان گشته بود و واقعاً به قتل حسین راضی نبوده؟!

آری با در نظر گرفتن این شواهد قطعی است كه نویسنده معتقد است سخنان یزید و اظهار ندامت ها و پشیمانیهای او نیرنگی بیش نبود و تنها می خواست از اینراه احساسات و عواطف اجتماع را كه سخت به نفع خاندان پیغمبر تحریك شده بود آرام كرده و به آنها تسكین بخشد.


[1] كامل ابن اثير ج 4 صفحه ي 45 چاپ مصر سال 1301- تاريخ طبري ج 6 صفحه ي 265 چاپ مصر.

[2] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) ج 2 صفحه ي 108 و 109 چاپ جديد.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه ي 108 و 109 چاپ جديد.

[4] تذكره سبط بن جوزي صفحه ي 148.

[5] در عرب بانگ كلاغ را به فال بد مي گرفتند.

[6] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه ي 131 چاپ جديد.

[7] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه ي 175 چاپ جديد.

[8] تذكره سبط بن جوزي صفحه ي 164.